امان از روزگار خشکسالی
که چون دیوی نشسته این حوالی
دل رودفاریاب ناب و زیبا
به زودی می شود از سبزه خالی
سرازیر است سوی خاک تازی
تمام نخل های ناب و عالی
ز بی آبی فروش هیکل نخل
گرفته رونقی بین اهالی
نباشد آب اندر خطه ی ما
ندارد هیچ مسوولی ملالی
نه دولت می نماید فکر بکری
نه مردم را بود شوری و حالی
شده ویران تمام خطه ی ما
بلا سرعت گرفته عین رالی
کشاورزی که هر ایل و تبارش
در اینجا داشته فّر و کمالی
کنون افتاده زیر بار محنت
فغان سر داده از اوضاع مالی
نه راهی از پس و نه راهی از پیش
نمانده در دل جیبش ریالی
عرب ها روزگاری بدتر از ما
همی بودند در هر ماه و سالی
ولی اینک ز لطف علم و دانش
تسلط یافته بر هر محالی
کنون نکبت رسیده خدمت ما
فکنده خلق را در هر زوالی
کشاورزی که اندر طول عمرش
کشیده رنج و زحمت چون موالی
کنون اندر حضور دیدگانش
شود مالش نصیب هر رجالی
بگو ای کافی رودفاریابی
چرا دائم تو می باید بنالی.
*متخلص به «کافی رودفاریابی»